راه آهن

فقط برای راه آهن ...

راه آهن

فقط برای راه آهن ...

راه آهن
آخرین مطالب
بایگانی

بالأخره می شود...

چهارشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۵۰ ب.ظ

مردد و دو دل می مونم که به اون کاغذی که روی شیشه چسبیده اعتنایی کنم یا نه؛ همین لحظه ست که به احتمال خیلی ضعیفی (اگه که ترم های ابتدایی باشه!) با خودم می گم : آیا من انسانی قانون شکن هستم یا پایبند به قانون؟ بی توجه به همه ی خیالات و بی خیال همه ی توجهات، دلم رو می زنم به گرمای داخل اتاق انتظامات (شاید هم حراست!) و سعی می کنم با یک حس نه چندان خوب سلام وصبح به خیری گفته باشم و رد بشم و مثلا انگار که رو شیشه با فونت درشت هیچ جیزی درباره کارت دانشجویی ننوشته...

در به در دنبال جایی می گردم که بتونم یک ذره هم که شده حتی برای پنج دقیقه پلک هامو رو هم بذارم؛ چقدر خوابم میاد؛ چقدر دوست دارم که یک پتو از آسمون نازل بشه و بامن صحبت کنه، بگه : بخواب، بخواب...

هوا خیلی سرده، هوا بس مردونه سرد است! اصلا انگار هوای دانشگاه با بقیه ی تهران فرق می کنه، دو سه درجه سرد تر نشون میده... سرد نمی تونه جوهر مطلب رو ادا کنه، نمی دونم چه لغتی می تونه این کار رو انجام بده ولی می دونم که باید با پوست و استخون احساس بشه...

چقدر دار و درخت و چمن وگل و بوته... اگه چشمات خواب خواب هم باشه مجبور می شی این همه قشنگی رو نگاه کنی... از بین سرمای نشأت گرفته از خیسی خاک باغچه ها، خودم رو به مقبرة الشهدا می رسونم، جایی برای نشستن داره ولی کم کم صدای تلق تلق دندونام بلند می شه و راهم رو ادامه می دم به سمت مسجد...

عجب گرمای دل نشینی... کاش می شد یک روز تمام اینجا خوابید؛ میشه گرما رو از بیرون حس کرد، ولی حیف که درب مسجد به روی خواب گزاران(!) بسته ست...

چاره ای نیست، راهی نمانده، بی تابم، امان از خواب!

راه می افتم به سمت ساختمان علوم پایه؛ به خودم دلداری میدم که میشه روی صندلی تکی هم خوابید... خودم رو آماده می کنم برای کاغذی که روش نوشته: باز است.

به این کاغذ مذکور می رسم، گرما رو هم احساس می کنم، چرتکی هم میزنم اما...

تقریبا هر روز این ماجرا تکرار میشه،ماجرای سرما وخواب رو عرض نمی کنم؛ سرما برای دو فصله وخواب هم دو روز تو هفته...

دستم رو که روی درب ساختمون علوم پایه میذارم با خودم میگم: میشه، بالأخره میشه؛ یه روز میشه که وارد دانشگاه میشم ومی بینم که آسفالت هم سبز شده و پر از دار ودرخت...

گمان میبرم که حتما دلیلی داره که من نمیدونم، شاید برای مبارزه با گرمای زمینه و شاید هم حماسه ای درخور دانشگاه... بالأخره این همه آب پاشی روی آسفالت لم یزرع اون هم هر روز، دلیلی لایق داره...

آب چاهه قبول ولی مگه چاه، منبع آب نیست؟ هزار و یک دلیل هست برای نفی ونهی این عمل عبث که دلیل هزار ویکم اون سردتر کردن هواست وقتی که من...

نظرات  (۳)

مطالبتون خیلی خوب بود بازم سر میزنم.
پاسخ:
باشه...

عکس و فیلم هم برای دانلود میذارید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

با تشکر

پاسخ:

سلام دوست عزیز...

ان شاالله هر موردی که بچه های دانشکده بخوان و امکانش باشه فراهم می کنیم...

یاعلی

یه عکس از خودت میذاری ؟؟؟؟
پاسخ:
...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی