راه آهن

فقط برای راه آهن ...

راه آهن

فقط برای راه آهن ...

راه آهن
آخرین مطالب
بایگانی

سوزن

سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۲۵ ق.ظ

از دست اندرکاران نشریه ی فخیمه ی راه آهنی سوزن (!) تشکرات لازم را به عمل آورده و توفیقات الهی را برای ایشان مسألت می نماییم...

واقعا روح تازه ای بر بدنه ی راه آهن دمید البته خبلی دیر و بعد از تذکرات زیاد!

از ذکر این مورد غافل نباشیم که فعالیت های گسترده ی انجمن به این مورد کمک زیادی کرد...

عمومی جات

سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۱۹ ق.ظ

آدم تا وقتی نمونه های انسانی کار و پایبندی به خوردن حقوق حلال رو نبینه باورش براش یه مقداری مشکله؛ تا موقعی نبینی کسی به راحتی و تنها برای خدا سعی می کنه کارت رو راه بندازه اصلا محال جلوه می کنه یا وقتی می بینی هر موقع کسی به مسئولی مراجعه میکنه با دل آرام و لب خندان شروع می کنه به تعریف کردن از اون مسئول گرامی...

خوب از این جمله اشخاص کم نداریم، مخصوصا بعضی رئیس دانشکده ها...

هر وقت عجله داری!

سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۱۱ ق.ظ

شده سال به سال یه بنده خدایی رو تو دانشگاه نمی بینی ولی دقیقا موقعی که باید از تمام نیروهات برای رسیدن به کلاس استفاده کنی حتی آقای برخورداری رو هم می بینی!

حالا باید وایسی و سلام علیک کنی و با هزار زور و زحمت خودتو نجات بدی...

نصیبتون نشه...

شلوغ شدیا...

دوشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۵۶ ب.ظ

- من که شنیدم به ازای هر واحد، پنج دقیقه ست...

- جدی میگی؟ پس جمع کن بریم دیگه!

- باور کن اگه این دفعه هم دیر کنه...

دقیقا همین لحظه استاد وارد میشن و سر و صداها فروکش می کنه؛ تحقیقا بیست دقیقه از ساعت هشت می گذره و استاد تازه سر کلاس حاضر شدن...

به خاطر دارم که روزی یکی از دانشجوها تنها ده دقیقه دیر به کلاس رسید اما با تذکر استاد مواجه شد؛ چه خوب می شد اگر این تذکرات دوطرفه بود یا بهتر از اون، هیچ کس دیر نمی کرد...

سبّ...

شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۳۹ ب.ظ

« بله دیگه، همین شماها هستید که دشمن تراشی می کنید و ...»

بحث مثل همیشه بالا گرفته بود و همه استاد رو هدف شلیک های مستمر خودشون قرار میدادن؛ ولی انصافا استاد هم کم نمی ذاشت و هر چیزی که بلد بود به کار می بست تا بتونه جواب دانشجوها رو بده...

تو همین اثنا و میون این همه سر وصدا، یه دانشجویی که خودش رو منتقد نظام می دونست و خودش رو با این اسم به ما معرفی کرد، یه صحبتی کرد که کلاس با اون شلوغی و همهمه به سکوت فرو رفت؛ سکوتی همراه با تأمل...

متن صحبتش رو عرض می کنم ولی قبلش بهتره بگم که خداروشکر که دانشجوها این قدر فهمیده هستند؛ چون استاد هم به سکوت فرو رفت و سخن رو تأیید کرد...

حالا اون بنده خدا مگه چی گفت؟

« ما که اسراییل رو به رسمیت نمی شناسیم، با ملت آمریکا و انگلیس هم مشکلی نداریم؛ پس چرا باید پرچم اون هارو روی زمین تصویر کنیم و بهشون اهانت؟ اسراییل به خاطر عدم بودنش و دو کشور دیگه هم به خاطر مقدس بودن پرچم هر کشور برای مردمش...»

با این کار ما ستاره ی داوود رو سب و لعن می کنیم ولی خدای نکرده اون ها...

حواسمون رو جمع کنیم...

مسئولیت اجتماعی

جمعه, ۲۳ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۰۵ ب.ظ


« از جمله مواردی که در رزومه ذکر میشه، رفتن به اردوهایی امثال اردوی جهادیه که در اون قصد ونیت، خدمت کردن به دیگرانه؛ چون این اردوها مسئولیت اجتماعی افراد رو نشون میده، یعنی مسئولیتی که اون ها در خودشون برای کمک به نیازمندها میبینن... »

این سخنان گهربار رو یکی از اساتید خوبمون داشت می فرمود...

اینجوری بود که به فکر افتادم؛ به فکر افتادم که یه کمکی به سال پایینی هام کرده باشم و چه کمکی بهتر از قرار دادن امتحانات؛ چه دانشکده ای و چه غیر راه آهنی؛ و البته به فکر فرو رفتم که "چرا دیگران نکاشتند و ما نخوردیم ولی ما بکاریم و دیگران بخورند؟" که بس جای تأمل دارد وتعمق!

البته یه وقت سوء تفاهم نشه؛ این کاشتن ها هیچ ربطی به رزومه نداره... مقصود از بیان قسمت اول فرمایشات اون استاد، بردن مخاطب به فضای کلاسه و صرفا جهت اطلاع...

پس از حالا به بعد سوالاتی در این دفترچه منتشر خواهد شد که تا به حال مسلمان نشنیده وکافر ندیده*!


*اشاره دارد به شعر:

صراط مستقیم میرداماد                    مسلمان نشنود، کافر نبیناد...

هر که بامش...

چهارشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۴۶ ب.ظ
درسته که از قدیم گفتن:« هرکه بامش بیش برفش بیشتر » ولی تا حالا کسی نگفته هرکه بامش بیش، راهش بیشتر! بلکه باید گفته بشه که عقلش بیشتر...
درسته که دانشگاه علم وصنعت ایران بیش است(!) ولی دلیل نمیشه کاری کنیم که راه دانشجوها بیشتر هم بشه...
دانشگاه بزرگ، قبول؛ ولی خوب ما هم باید یه کاری کنیم که بشه به نحو احسن محظوظ شد از این نعمت...
نمی دونم چه سریه که دانشکده علوم پایه و معارف در کنجی از دانشگاه باشه و مسجد هم یه کنج دیگه؛ مکان هایی که همه حداقل به یکی از اون ها محتاجند...
البته وقتی که با یکی از رفقا این مطلب رو در میون گذاشتم اذعان کرد که به جای ورزش2 و3 نیازه!!!
فقط مکان سلف مناسبه؛ میگیم اون کسی که این دانشگاه رو ساخته به مسجد فکر نکرده، آیا به علوم پایه هم فکر نکرده؟ خوب، کسایی که جدید ساختن چرا فکر نکردن؟ اصلا چرا باید فقط یک بوفه تو دانشگاه باشه که به اسم تریا می شناسیمش؟ چرا همه ی رشته ها به جز علوم پایه باید حداقل 2ترم اول قطر دانشگاه رو برای رفتن به ساختمون علوم پایه گز کنن؟
واقعا حیفه که از این فضای بزرگ با یه عقل بزرگ استفاده نشه...

سوالات کجاست؟

چهارشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۵۴ ق.ظ

چطور ممکنه؟ من که نمی فهمم...

ترم اولی و در به در دنبال سوالای نیم ترم...

از کی بپرس؟ از انتشارات دانشگاه « فلان کتاب با قیمت فلان، فلان کتاب هم با قیمت فلان...»

یعنی چی؟ یعنی سوالای امتحانات هیچ جایی پیدا نمیشه؟ نه به صورت کتاب، جزوه مانند و سال به سال...

اینجا رو نمی دونم ولی باقی دانشگاه ها ازین خبرا نیست که دانشجو ها برن کتاب بخرن؛ شورا صنفی و انجمن علمی های دانشکده سوالات رو  هر سال بایگانی می کنن، جواباشو در میارن و بعد می فروشن...

چند تا خوبی داره: 1- قیمتش خیلی پایین تره... 2- سوالات یک سال رو کنار هم میبینی... 3- پولش میره تو جیب دانشگاه... 4- اصلا دانشجو یعنی همین!

همین هم شد یکی از انگیزه های ما یرای تاسیس این دفترچه...

انجمن فرهنگی و دفتر علمی 2

چهارشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۲۶ ق.ظ

از قدیم گفتن: « من لم یشکر المخلوق، لم یشکر الخالق...»

حالا بچه های ترم اولی یه تشکر دارن و چند سوال...

« دست بروبچ دفتر درد نکنه که کلاس حل تمرین ریاضی1 با حضور حسین فرامرزی گذاشتن...»

«مگه تو دانشگاه هر شورا، انجمن و کانونی وظیفه ی خودش رو نداره؟ این کار هم مگه در زمره ی کارهای علمی محسوب نمیشه؟ دفتر مگه نمیتونه با انجمن هماهنگ کنه؟ و این که مگه دفتر کارهای دیگه ای نداره؟!»

وخلاصه این که بسیار خوبه بعضی موارد به هم کمک بشه ولی بهتره هر کسی کار خودش رو انجام بده...


توجه توجه...

این وبلاگ متعلق به تمام بروبچ راه آهن می باشد... دکتری، ارشد و کارشناسی... وحتی کسانی که با این رشته آشنایی ندارند...

قصد داریم تا جزوات، امتحانات، خرید و فروش کتب دست دوم، عکس ها، موضوعات و چکیده و تاریخ پایان نامه ها، سایت های مربوطه، خبرهای دانشکده و تمامی نیازهای شما دوستان عزیز را در این دفتر بگنجانیم...

شما می توانید از قسمت "طبقه بندی موضوعی" به قسمت های مورد نیازتان رجوع کرده و ما را از نظرات خود آگاه کنید و هر درخواستی که داشتید با ما در میان بگذارید...

در ضمن این دفتر برای آشنایی داوطلبان کنکور سراسری و  دانشجویان جدیدالورود وسایر اقشار جامعه با این صنعت و دانشکده راه آهن می باشد...

فراموش نکنید که این وبلاگ مکان مناسبی برای آگاهی اعضای دانشکده(حتی اساتید) از موارد مورد نظر شما می باشد؛ برای مثال فروش کتاب هایتان به ورودی های سال پایین تر و یا اطلاع رسانی تاریخ و موضوع پایان نامه شما ویا دل نوشته هایتان... شما می توانید همگی موارد مذکور را در قسمت نظرات همین مطلب برای ما ارسال کنید تا در دفتر و در قسمت مربوطه قرار گیرد...

سعی می کنیم این دفتر هر روز بهتر گذشته عمل کند و یقین داریم که راه زیادی تا رسیدن به کامل شدن این دفتر خواهیم داشت که با کمک شما تسریع می یابد.

و مِنَ اللهِ تَوفیق...

دودکش

سه شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۲:۰۷ ب.ظ


تقریبا یه ماه یا اندکی بیش طول کشید... همون ماجرای سخته ولی ممکنه!

دورانی بود خلاصه؛ چندین بار که گم نشدیم و پیدا شدیم؛ عجب اوضاعی بود، همکلاسی هامون رو تو راه پله ها و راهرو ها و با وضع سردرگمی خاصی پیدا می کردیم!

از سخت ترین راه ها، راه رفتن به کتابخونه ی دانشکده ست... فک کنم فقط یه راه پله از 4تا راه پله بهش راه داره! واسه اون راه پله هم علامت گذاشتیم تا گمش نکنیم!!!

استفاده ی حداقلی از یه فضای حداکثری! دقیقا مطابق همه جای دنیا!!!

ساختار ساختمان راه آهن خیلی جالبه(!)؛ وقتی که آدم برای بار چندم توش گم میشه دوست داره بلند بلند داد بزنه:« درود وصد درود بر طراح ومعمارش... »!

البته شاید هم دلیلی داره که ماها در جریان نیستیم ولی خوبه واسه اونایی که نیومدن دانشکده راه آهن یه توضیح اجمالی بدم...

شما یه مکعب مستطیل رو در نظر بگیر؛ حالا با یه مکعب مستطیل دیگه توش رو خالی کن! به دودکشی ماننده است که در اثر ناخوش ذوقی از استوانه به ساختمان مبدل و تغییر کاربری داده است...

انجمن فرهنگی و دفتر علمی...

سه شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۱:۳۹ ب.ظ


شاید مدلشه ولی خوب...

میام دانشگاه و بیکارم؛ تقریبا سه تا راه دارم واسه تلف نکردن وقت: 1- برم سایت به شرط اعمال عمل مثمر ثمر... 2- برم انجمن علمی و یه کاری انجام بدم 3- برم دفتر فرهنگی و یه کاری انجام بدم... نه؛ راه سوم بسته است! منظورم "راه سوم" نیست، طریق سوم، شماره ی سوم، چه می دونم همون دفتر فرهنگی...

خوب، داشتم می گفتم که راه سوم بسته است در صورتی که "راه سوم" همیشه درش بازه و هر وقت که بخوام میتونم برم؛ و می خواستم بگم که آخه چرا؟ چرا نباید هیچ وقت درب دفتر باز باشه؟ چرا نباید بتونم برم دفتر؟ چرا راه سوم فقط طبقه ی اوله و همکف شعبه نداره؟ چرا باید نمایشگاه فروش کتاب دست دوم به این حالت باشه؟ و چرا دفتر یه وبلاگ ساده و نقلی نداره؟

گفتم که شاید مدلش باشه ولی مدل خوبی نیست...

بالأخره می شود...

چهارشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۵۰ ب.ظ

مردد و دو دل می مونم که به اون کاغذی که روی شیشه چسبیده اعتنایی کنم یا نه؛ همین لحظه ست که به احتمال خیلی ضعیفی (اگه که ترم های ابتدایی باشه!) با خودم می گم : آیا من انسانی قانون شکن هستم یا پایبند به قانون؟ بی توجه به همه ی خیالات و بی خیال همه ی توجهات، دلم رو می زنم به گرمای داخل اتاق انتظامات (شاید هم حراست!) و سعی می کنم با یک حس نه چندان خوب سلام وصبح به خیری گفته باشم و رد بشم و مثلا انگار که رو شیشه با فونت درشت هیچ جیزی درباره کارت دانشجویی ننوشته...

در به در دنبال جایی می گردم که بتونم یک ذره هم که شده حتی برای پنج دقیقه پلک هامو رو هم بذارم؛ چقدر خوابم میاد؛ چقدر دوست دارم که یک پتو از آسمون نازل بشه و بامن صحبت کنه، بگه : بخواب، بخواب...

هوا خیلی سرده، هوا بس مردونه سرد است! اصلا انگار هوای دانشگاه با بقیه ی تهران فرق می کنه، دو سه درجه سرد تر نشون میده... سرد نمی تونه جوهر مطلب رو ادا کنه، نمی دونم چه لغتی می تونه این کار رو انجام بده ولی می دونم که باید با پوست و استخون احساس بشه...

چقدر دار و درخت و چمن وگل و بوته... اگه چشمات خواب خواب هم باشه مجبور می شی این همه قشنگی رو نگاه کنی... از بین سرمای نشأت گرفته از خیسی خاک باغچه ها، خودم رو به مقبرة الشهدا می رسونم، جایی برای نشستن داره ولی کم کم صدای تلق تلق دندونام بلند می شه و راهم رو ادامه می دم به سمت مسجد...

عجب گرمای دل نشینی... کاش می شد یک روز تمام اینجا خوابید؛ میشه گرما رو از بیرون حس کرد، ولی حیف که درب مسجد به روی خواب گزاران(!) بسته ست...

چاره ای نیست، راهی نمانده، بی تابم، امان از خواب!

راه می افتم به سمت ساختمان علوم پایه؛ به خودم دلداری میدم که میشه روی صندلی تکی هم خوابید... خودم رو آماده می کنم برای کاغذی که روش نوشته: باز است.

به این کاغذ مذکور می رسم، گرما رو هم احساس می کنم، چرتکی هم میزنم اما...

تقریبا هر روز این ماجرا تکرار میشه،ماجرای سرما وخواب رو عرض نمی کنم؛ سرما برای دو فصله وخواب هم دو روز تو هفته...

دستم رو که روی درب ساختمون علوم پایه میذارم با خودم میگم: میشه، بالأخره میشه؛ یه روز میشه که وارد دانشگاه میشم ومی بینم که آسفالت هم سبز شده و پر از دار ودرخت...

گمان میبرم که حتما دلیلی داره که من نمیدونم، شاید برای مبارزه با گرمای زمینه و شاید هم حماسه ای درخور دانشگاه... بالأخره این همه آب پاشی روی آسفالت لم یزرع اون هم هر روز، دلیلی لایق داره...

آب چاهه قبول ولی مگه چاه، منبع آب نیست؟ هزار و یک دلیل هست برای نفی ونهی این عمل عبث که دلیل هزار ویکم اون سردتر کردن هواست وقتی که من...

السلام علیک یا ابی عبدالله...

سه شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۲۸ ب.ظ
امشب مصادف با شام غریبان امام حسین(ع) و عاشورای سال 93 ،به امید خدا این وبلاگ که به نیت مرتفع ساختن گوشه ای از احتیاجات دوستان وشاید کمک به این صنعت در نظام جمهوری اسلامی کار خواهد کرد، شروع به کار می کند...
امید است که بتوانیم خود را برای امام زمانمان و یاری رساندن به یاران او آماده سازیم...
السلام علی الحسین(ع) وعلی علی ابن الحسین(ع) وعلی اولاد الحسین(ع) وعلی اصحاب الحسین(ع)...